تعادل

از وقتی که  نوجوان بودم و به رؤیاهام فکر میکردم

همیشه دوست داشتم در آینده زندگی متعادلی داشته باشم

یعنی اگر میخواستم برای آینده ام هم داستان پردازی کنم 

ابدا تک بعدی فکر نمیکردم

کار، خونواده،خدا،مردم و خودم

من دوست ندارم بشم مث پزشک هایی که کل وقت و عمرشون رو صرف کار کردن می کنند و از زندگی هیچ چیز نمی فهمن،

من دوست دارم زندگیم ترکیبی رنگارنگ باشه از همه چیز

موازی پیش رفتن توی صفحه های مختلف، برای من یک آرمانه. 

من توی دوران کنکور برگه ای داشتم تحت عنوان:

" چرا درس میخوانم؟  "

پاسخ به این سوال هم برای من یه زندگی متعادل بود :

.

-درس میخوانم تا شغل خوبی داشته باشم (درآمد) 

-درس میخوانم تا بعدا بواسطه پرستیژم ازدواج خوبی داشته باشم

-درس میخوانم چون خدا کسب علم را دوست دارد

-درس میخوانم تا بتوانم به دیگران کمک کنم (پزشکی) 

-درس میخوانم تا به همه نشان دهم یک مسلمان انقدر میتواند بالا برود

و... 

هرچند هنوز اول راهم و نتونستم این آرمان رو پیاده کنم و میدونم با تمام تلاش ها بازهم نمیشه تماما این تعادل رو برقرار کرد، بالاخره بعضی انتخاب ها به قیمت دست کشیدن از چیزهای دیگه است، 

اما این افکار همیشه همراهم هستن و توی ذهنم میچرخن

به امید اون روز...

شما به تعادل اعتقادی دارید؟برام بنویسید.