– سلام اقایِ عشق،ب.. بخشید، خانمِ عشق، حواسم نبود. راستش هنوز نمیدانم شما آقا هستی یا خانم، به رنگ و رویتان می آید مؤنث باشید، می شود از زبان خودتان بشنویم؟ ... 

– من نه مردم و نه زن، پسر جان. انقدر خودت را اذیت نکن، من به واسطه «دل» ها « عشق» شده ام و «دل» از آنِ همه انسان ها است، خواه مرد باشد یا زن، کوچک باشد یا بزرگ.

 

 

– ممنون که انقدر قشنگ جواب می دهید. واقعا هم عشق بودن برازنده تان است. فکر کنم به خاطر همین خوشزبانی است که همه آرزو میکنند چند روزی هم که شده با شما باشند. حتی من دوستانی دارم که جناب عالی را به عنوان هدف زندگی خود برگزیده اند . نظر خودتان چیست،ریشه این محبوبیت کجاست؟

 

 

– سوال های جالبی میپرسی پسر.اول بگو ببینم، خودت چه حدسی میزنی؟ به نظرت من چه دارم که همه آوزویم را میکنند؟ اصلا رک و راست بگو ببینم تو که مرا از نزدیک میبینی،آیا واقعا همانقدر که دیگران می گویند، جذاب هستم؟

 

 

– خب راستش را بخواهید ، من هم مثل همه شما را دوست داشتم.تمام زندگی ام شده بود جستجو برای پیدا کردن شما. آنقدر گشتم تا بالاخره شما را یافتم. همه چیز شیرین بود، بیشتر از چیزی که فکرش را بکنی ، اما یک روز ناگهان، عزم رفتن کردید. دیگر نبودید. من ماندم و یک دلِ خالی از شما. زندگی ام سیاه شد.تا آستانه مرگ رفتم. از آنوقت به بعد دیگر شما را آرزو نکردم. امروز هم که اتفاقی گذارم به شما افتاد، خواستم بپرسم و از زبان خودتان بشنوم ماجرا چیست.

 

 

– ممنونم که صادقانه و بدون رودربایستی پاسخ دادی. حالا که انقدر مشتاق هستی، بگذار تا برایت بگویم. امیدوارم بشنوی و به گوش دیگر عاشقان و البته غیر عاشقان برسانی.

 

 

من همه جا حضور دارم. در لبخند کودکان. در بویِ دلنشینِ باران. بر شاخه درختان .در لانه پرندگان،. من در دل همه انسانها حضور دارم. ساکنِ خانه هایتان هستم، همراهِ نفس هایتان. من در میانِ کلام های زیبای شما جای دارم. در آغازِ کتاب ها، در دلِ سفره ها. لقمه ها با من شیرین می شود و نوشیدنی ها با من گوارا. آثار هنری با حضور من ارزشمند می شود و بیماران و دردمندان به واسطه من زنده می مانند. خلاصه که همه جا و همه وقت هستم.

 

خیلی ها گمان می کنند مرا ندارند، در حالی که من در آغوششان هستم. سخت تقلا میکنند برای یافتنم، اما اگر ذره ای به اطرافشان نگاه کنند، بی درنگ مرا خواهند دید. البته که من در احساسات میان انسانها هم نقش دارم و دوست داشتن ها را شدت می بخشم. زیبایی دختران را بر پسران و جذابیت پسران را بر دختران می افشانم. به گونه ای که چشم هایشان فقط مرا میان خود و محبوب می بیند.اما من هیچ کجا بدون محبت نمیتوانم دوام بیاورم. هر کس که قدر مرا نداند و راهِ ماندنم را نیاموزد، یقینا رهایش خواهم کرد.

 

آمدنم بدون تلاش شما است و به شما لطف می کنم.اما ماندنم به حرکت شما وابسته است.اگر مشکلاتتان را حل کنید، رابطه تان را سامان دهید با شما خواهم بود پس آنگونه که هستید همدیگر را بپذیرید و شب و روز به واسطه من خوبی را به هم هدیه کنید. اما وقتی قدر مرا نمی دانید، به رغم میل باطنی ام، مجبور به ترک شما می شوم. تا قداست و پاکی ام حفظ شود. البته همچنان هم با شما خواهم بود؛ ولی نه بدان صورت و شکل. که اگر نبودم، قطعا زنده نمی ماندید. امیدوارم این سخنان من به تو و هم نوعانت یعنی انسان ها آرامشی دهد . مرا بیشتر ببینید و شکر بگویید، که در این صورت یارِ همیشگی شما خواهم بود.

 

 

– از تو ممنونم “عشق ” عزیز.

تو بهترین حسِ دنیایی. حالا فهمیدم که کم کاری از ما انسانهاست ولی بی رحمانه تو را متهم می کنیم به بی وفایی. بدان که ما هم همدمی جز تو نداریم فقط قدری حواس پرت هستیم. هوایمان را داشته باش حضرت عشق. دوستت داریم.

 

علی خواجه حیدری – 7 مهر99