قربانی بودن لذت بخش است. بیشتر انسان ها قربانی شدن را دوست دارند. قربانی شدن راهی است برای فرار از مسئولیت ها. یک قربانی با انداختن تقصیر به گردنِ فردِ ظالم یا شرایطِ ظالم، می تواند کاملا موجه دست از کار بکشد. او معتقد است هیچ کاری از دستش بر نمی آید و تلاشش بی فایده است. منتظر یک ناجی می ماند. اما تا زمانی که او خود را قربانی می داند هیچ نجات دهنده ای نخواهد آمد. اگر علاقه ای به تغییر از درون نداشته باشیم، روز به روز جلاد ها، خونخوار تر و ناجی های دروغین بیشتر می شوند و ما تا ابد قربانی خواهیم ماند.و حتی اگر روزی ما که خود را قربانی می دانیم ، قدرتمند شویم، با بی رحمی تمام به دیگران ظلم خواهیم کرد. عطش انتقام آخرش ما را هم نابود می کند. و گاندی چه زیبا می گوید: "ما تلاش نمی کنیم ظالم را نابود کنیم، چون با از بین رفتنِ ظالم، ظلم از بین نمی رود. ما با تنفر از ظلم، تلاش می کنیم ظالم را آگاه سازیم و در این راه باید او را همچون فرزندِ ناآگاه خود دوست داشته باشیم. این تنها یک مبارزه برای استقلال نیست، این مبارزه ای برای تغییر رفتار یک ملت از درون است. "
اما چاره چیست؟
چاره همان است که گاندی می گوید. تغییر رفتار از درون. وقتی یک ملت به بلوغ کافی برسد و این لذتِ متعفن را رها کند.اولین گام این است که با شجاعت بپذیریم که آگاهانه خود را قربانی نامیدیم تا بی مسئولیت شویم. لذتِ قربانی بودن را زیرِ چکمه های خلاقیت له کردن، تنها راهِ برون رفت از این گنداب است.اگر قربانی هزار و یک دلیل برای نشدن پیدا می کند، برای فرد و ملتِ خلاق یک دلیل برای شدن کافی است. خلاق ها موقعیت را تحلیل می کنند و راه حلی معقول و منصفانه برایش پیدا میکنند. خلاق ها می دانند تغییر یک شبه ایجاد نمی شود و هر جا راه را اشتباه رفتند ، باز می گردند. آنها آنقدر صبر می کنند و آنقدر تلاش می کنند تا کائنات به صلح ورزیشان پاسخ دهد. باد آورده را باد می برد. تنها چیزی که تدریجی به دست آید پایدار می ماند.
علی خواجه حیدری- آبان ۹۹