امروز هم مثل روزهای قبل بیشترش را در خانه بودم؛با این تفاوت که هنگامِ صبح، زودتر برخواستم.شبِ قبل، موبایلم را کوک کرده بودم رویِ ساعت هشت. ناسلامتی شنبه بود، روزِ آغازینِ هفته .این روز مبارک باید تفاوتی با روزهای دیگر داشته باشد به هر حال. ذوقِ گرفتنِ کتابم را داشتم اما این ذوق توان غلبه بر مرغِ چاقِ تنبلی را نداشت.بار اول که آلارم یا هشدار، مرا از خوابِ شیرین جدا کرد، بلافاصله قطعش کردم، تمایل داشتم قدری بیشتر در رختِ خواب بمانم. اما به صدا در آمدنش برای بارِ دوم، مرا به فکر فرو برد؛ با خودم گفتم این دستگاهِ ساخته ی دستِ بشر، دارد مثلِ مرغِ سحری در زمانِ سعدی می نالد. او حتی پس از یک بار رانده شدن باز هم دست از تلاش بر نمی دارد،آنوقت تو که خود از جنسِ بشر هستی به او بی اعتنایی می کنی؟حقیقتا خجل شدم. اما برانگیزاننده تر از این افکار ، خودِ آهنگِ هشدار بود.حالا دیگر سالهاست که سیروان خسروی را می شناسم، ماندگارترین کارش برای من، همین «دوست دارم زندگی رو» است که مدتی پیش به عنوان موسیقی بیدارباش انتخابش کردم(امیدوارم از التقاط لحن ادبی و محاوره برآشفته نشوید،به هر حال برادرند).مفهوم این موسیقی به آدم انگیزه میدهد، بالاخره هر بلند شدنی انگیزه می خواهد.اینبار که صدای موبایل درآمد، ساکتش نکردم. فقط قدری حجم صدا را کاهش دادم تا خاطر دیگر اعضای این مجمع(خانواده)مکدر نشود. اولین کاری که کردم رفتن به آشپزخانه و نوشیدن گواراترین نوشیدنی جهان بود. مدتی است که شدیدا عاشقش شده ام و عطش رهایم نمی کند. به محضِ بیدار شدن، آب می نوشم.حق است خدا را به خاطرِ این نعمتِ زلال و گوارا سپاس گوییم.از آب که بگذریم ،شوربختانه چند سالی است یک عادت بد که از عواید تکنولوژی است، گریبان گیرمان شده . منظورم چک کردن اعلان های شبکه های اجتماعی در ابتدای روز است ، که انصافا خوره وقت است و آرامش را می کشد و خلاقیت و انرژی صبح را به یغما می برد. من نیز از این عادت مستثنی نیستم. مشغول وراندازِ گرام های مختلف شدم.چیزی نگذشت که دیدم دارد ظهر می شود و هوا رو به گرمی . از آنجا که مدتی است کله ام را کچل کرده ام ، آفتاب بسیار گستاخ شده در سوزاندن سرم.پس سلاحم را برداشتم(ماسک) و روانه پُست شدم.وقتی برگشتم پس از ضدعفونی کردن هر چه بود و نبود، چشم هایم به جمال کتاب «هنر و علم بیکار نشستن» روشن شد. مدتی بود که رویای خواندنِ این تازه ترین نوشته اندرو اسمارت،خواب و خوراک را از من ربوده بود. امروز بالاخره به مرادم رسیدم.جدا از عنوان اغواکننده ای که دارد، حقیقتا جذاب و نوآورانه است .پیشنهاد میکنم شما هم بخوانیدش.
علی خواجه حیدری- 5مهر99
درود آقای حیدری عزیز
واقعا این گرام های ناگرام همه را به شعاع خود میچرخانندچقدرخوبه که کتاب میخونید ، حداقل هنوز در مماس مدار گرامها نیستید و کتاب هارو فراموش نکردید.🌹💮🌹💮🌹💮