داشتم توی بوستان سعدی می چریدم و
به قدر وسعم این گل های خوشبو رو
نشخوار میکردم که رسیدم به حکایتی پرمغز،
درسته همیشه اصولم رو زمزمه میکنم و
ازشون دم می زنم، ولی این بار من اصلا قصد
کام بک (بازگشت) به اون مفاهیم رو نداشتم که ناگهان سعدی اذرخشی در افکارم زد.
روایت از مرد صحرانشینی میگه که سگی
پاشو گاز میگیره (الان گزیدن بیشتر برای
مار به کار میره ولی ظاهرا قدیما برای سگ
هم از لفظ گزیدن استفاده میکردن،
که همون گاز گرفتن خودمونه)
شب از درد خوابش نمیبرده.
اتفاقا ایشون یه دختر خوشگل و ناز و بامزه
داشته که وقتی میبینه بابای عزیزش از
درد به خودش می پیچه، میگه:
باجون مگه تو دندون نداری؟
تو چرا گازش نگرفتی؟
بابا اول اشکش جاری میشه و بعد
با یه لبخند به دخترکش میگه:
دلبندم، هر کسی مطابق با سرشت و
ذات خودش رفتار میکنه (قطعا با این ادبیات با یه بچه شیش هفت ساله صحبت کنی،نمیفهمه چی میگی، ولی من چون شما میفهمید اینجوری میگم) قرار نیست چون سگ
منو گاز گرفته، منم گازش بگیرم، حتی
اگه به سرم شمشیر بزنن و به خاطرش بمیرم،
محاله پای یه سگ رو گاز بگیرم.
پند این حکایت اینه که رفتار ما باید
ناشی از ویژگی ها و گوهر درون خودمون
باشه، اگه دوستت همش غر میزنه و از تو
ایراد میگیره، قرار نیست تو هم دقیقا
همینجوری باهاش رفتار کنی،
تو باید با بزرگواری باهاش خوب رفتار
کنی تا بالاخره سر اون هم به سنگ بخوره.
توی این مورد هم بنده تجربه شخصی دارم،
بارها برام پیش اومده که با چنین افرادی برخورد کردم، و کاملا برعکس رفتار
خودش رو باهاش انجام دادم
به مرور تغییر رفتار فرد مورد نظر رو
احساس کردم، اخرین بار هم یکی از
همخوابگاهی های عزیزه، درسته
هم استانی هستیم، ولی این ترم شیشی
گرامی از روز اول هیچوقت روی خوشی
نشون نداد و همیشه نوع برخورد بدش
باعث میشد دلم براش بسوزه.
اما این هیچوقت باعث نشد من ذره ای
از احترامم بهش کم کنم،
حتی خودش هم باورش نمیشد
که من اینجور رفتار کنم باهاش
اما حالا بعد از مدتی کاملا تغییر کرده،
واقعا وقتی چنین چیزی رو میبینم
لذت میبرم، اره ❤️"جادوی محبت"❤️ همینه
پس نتیجه ای که از داستان مرد بادیه نشین میگیریم اینه که کاری نداشته باش بقیه
چجوری هستن، تو با زیبایی های درونت
با اونها رفتار کن.
علی خواجه حیدری
خیلی زیبا بود و چه تفسیر درستی
«
تو با زیبایی های درونت
با اونها رفتار کن». عااالیییی بود.